سوغاتی
چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۵۴ ق.ظ
از یه گوشه ی خلوت نزدیک جمعیت شدم، پیر و جوون و بچه، بچه ها با بادکنک و جوون تر ها با پلاکارد و پرچم، بزرگتر ها بچه بغل.
یه عده از بچه های مدرسه با معلمشون که هرکدوم یه پلاکارد با دست خودشون ساخته بودن، یکیشون روی کاردستیش 6 تا آدمک درست کرده بود که 5 نفر رو + یه نفر دیگه کرده بود و شده بود صفر! اول خندم گرفت چون فکر میکردم ایران هم جزو همون 6 تاست رفتم جلو دیدم درست نوشته بیچاره اینا تو 5+1 اصلا ایران ندارن! تا حالا فکر میکردم اون 1 ایران باشه.
توی راه رفتنم در خلاف حرکت جمعیت بچه هایی رو دیدم با شور داد میزدن: مرگ بر شاه! که با وساطت روحانیی خطم به خیر شد و این کودکان از عقت ماندگی تاریخی بیرون آمدن. دختر پسر هایی صورتشون رو رنگ پرچم ایران کرده بودن، من حالا میگم پسر ولی من پسری رو با اون قیافه ندیدم واقعا!
دوست ندارم برای دیدن پرچم کشورم گونه ها و چشمای آرایش کرده ببینم! جای پرچم اونجا نیست خدایی!
داشتم فکر میکردم از این گذرها چی در ذهن هر کس میمونه!؟
برای بچه ها بادکنک و آتش زدن پرچم و شلوغی. خاطره خوبیه، سوغات خوبی از یه روز ملیجوون تر ها خاطره ی صورت هایی با آرایش ملی! و جمع های دوستانه و شروشوری های جوانی. اینم بخشی از زندگیست که بسیار خاطره انگیزه و میشه گفت یه سوغات خوب.
برای بزرگتر ها: خیلی پیچیده تره! حس حضور درصحنه و دیدن آشناها و مرور خاطره و ... اکثرشون خوب و بدرد بخورن
از گوشه ی پیاده رو پیر مرد چرخی به سنگینی زندگی خودش توی دستش گرفته بود. زندگی یعنی غیرت، هویت، وطن و عشق!
چه هارمونی زیبایی داره تمام زندگیت پیرمرد!
با تشکر از دوست خوبم علیرضا یه خاطر عکس قشنگش! از بقیه عکساش هم توی اینستاگرام دیدن کنید _alireza1
- ۹۲/۱۱/۲۳