آرزو ها
زیر پایم زمین از سم ضربه ی اسبان میلرزد
چارنعل میگذرند اسبان
وحشی
گسیخته ابسار
وحشت زده به پیش میگریزند
در یال هاشان گره میخورد آرزو هایم
دوشادوششان میگریزد خواست هایم
هوا سرشار از بوی اسب است و غمو
اندکی غبطه..
در افق نقطه های سیاه کوچکی میرقصد
و زمینی که بر آن ایستاده ام دیگر باره آرام یافته است
پنداری رویایی بود آن همه..
رویای آزادی
یا احساس حبس و بند..
توی کودکی پر از سوال های کودکانه بودم. بزرگ تر که شدم ترسیدم به سوال ها جواب بدم، نکنه اگه جواب اونارو بدم بزرگ میشم.
گشتی توی ذهنم زدم و دیدم، سوال هارو جواب ندادم، اونارو گم کردم.. اصلا یادم نمیاد کجا و کی. زمانی یادم اومد که کسی سوال های کودکیش رو مرور میکرد، گنجشکها بهم چی میگن..
یا کس دیگه که میگفت چرا رودخانه از دور سبزه..
گم کردم کودکیمو از ترس بزرگ شدن. کجاست سوالهای من؟! جواب های مزاحم..
۱.مواظب سوال هات باش ارانین..
۲.ترسم آن است که پاییز تو یادم برود
۳.دنیام رو دارم از دست میدم، خدا نگاتو ازم برندار
۴.دوست ندارم وبلاگم تلخ باشه کمی کمک!
- ۹۳/۰۵/۳۰