زیر بار ستارگان
به آسمون نگاه میکنم، از شمارش خارج ستاره ها، محو کننده به اندازه ای که خوابم نمیبره..
گاهی ستاره ها از دل مشکی مات چشمک کم سویی میزنند که اون هارو هم از قلم نندازیم.
میشه به راحتی نادیده گرفتشون. نبودشون فرقی نداره.. اما تمام این خودنمایی ها در غیاب ستاره ی ما رخ میده، همونی که صبح اولی که بلند میشه دست طلاییشو دور چشمانمون حلقه میکنه. اینو دیگه نمیشه نادیده گرفت.
همیشه دوست داشتم جوری زندگی کنم که هیچ چیز برای مخفی کردن نداشته باشم، رمزی نداشتم برای زندگیم. دوست داشتم همه به من اعتماد کنن. ولی صندوقی دارم توی قلبم که تمام قفل های نذاشته روی ابذار و زندگی ظاهریم رو به در این صندوق زدم و کمتر کسی رو حتی نزدیکش کردم. امروز فهمیدم که از من تنها یه پوسته بیرون صندوق مونده و تقریبا دنیام به تمامی در خودم محبوس.
دلم مسافرت میخواد.. یادم باشه با شهاب بعدی حتما آرزوش کنم!
میگن مرگ ستاره ها تولد سیاه چاله هاست.
توی قلب منم انگار ستاره ای بوده. که در نبودش تمام وجودمو به صندوقی کشیده. یه ستاره ی خیلی نزدیک، از همونا که شبا نبودشون به ستاره ها جرات رقصیدن میده و دست شهاب هارو واسه پیدا کردن آرزو باز میذاره.
شهاب بعدی.. آرزوی خواب.
- ۹۳/۰۶/۰۱