قصه ها دود شدن..
سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۳۹ ب.ظ
گیس سفید ابرو سفید مادربزرگ
سیاه بخت رو سفید مادربزرگ
بی صدای ناامید گوشه گیر
قصه گوی دیگه لب بسته پیر
قصه های تو هنوزم یادمه
قصه ساده نارنج و ترنج
قصه خارکن و دیو و پیرزن
قصه سیمرغ و اژدها و گنج
تو تموم قصه هات حرف من اومده بود
روی لوح هر طلسم اسم من حک شده بود
وقتی از دختر چین حرف می زدی
خودمو تو رویا سردار می دیدم
خودمو با دختر خاقان چین سوار یه اسب بالدار می دیدم
شیشه عمر دیو رو تو رویاهام به خود شاه پریون میدادم
آدمای شهر سنگستون اگه جون می خواستن بهشون جون می دادم
رو سفید مادر بزرگ
مو سفید مادر بزرگ
قصه ها دود شدن
دیوا نابود شدن
نه دیگه چشمه آب
دیگه نه شهر بهار
نه دیگه تیغ طلا
دیگه نه اسب و سوار
این منم مادربزرگ
مرد بنده طلسم
شاعری بدون حرف
عاشقی بدون اسم
چیزی که مادر بزرگ حالا باید بشکنه
نه دیگه طلسم دیو شیشه عمر منه
رو سفید مادر بزرگ
مو سفید مادر بزرگ
- ۹۳/۰۶/۰۴