راه خیالی
يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۱:۱۶ ق.ظ
همیشه واسه مدرسه سرویس داشتم با اینکه زیاد دور نبود از خونه. و همیشه چند خیابون قبل از خونه پیاده و سوار میشدم که کسی حریم امن خونه رو یاد نگیره. هیچ وقت هم کسی از دوستام وارد خونه نشدن. یه قلعه ی عظیم. راه خونه تنها یه راه ساده نبود، من توی اون راه بزرگ شدم. توی یه شیب زیاد. اتفاقای زیادی توی همون راه برام افتاده. کلاس اول که بودم انتهای سرازیری دستم رو گذاشته بودم به تابلویی که اسم کوچه روش نوشته شده بود. تابلو افتاد و مغازه داره سری اومد و کلی دوام کرد. ولی من بیشتر خوشحال بودم تا ناراحت و یکم هم متعجب که من زورم چقدر زیاده. بزرگتر که شدم بهم گفت که اون تابلو قبل شکسته بود و قرار بود جوش بدنش.
آدم هایی توی زندگیم بودن که بیشتر از اونی که فکر میکنن توی زندگیم نقش و ارزش دارن، همون آدم های دو بعدی، همون ها که توی خیالم زندگی کردن و توی واقعیت از کنارهم رد میشدیم. همون هایی که رفتنشون از واقعیت خیلی آسون بود و برای رفتن از رویاها هم زمان میخواست و هم جرات دل کندن.
یه عده که راه خونه واقعی منو ندیدن ولی همیشه با من تمام راهو میومدن و تمام شب خیالشون رو میدیدم.
هرجا هستید خوش باشید که من اونطور که هستم نبودم با شما..
شما حق داشتید برید. و رویاهایی که نمیرفتند و من ترکشون کردم..
خواب ها روی زندگی آدم تاثیر میذارن، وقتی خواب خوب میبینی صبح چقدر مدرسه رفتن سخته. و چه راحت فریبت میده رویایی که واقعیت نداره. یا واقعیتی که رویایی نیستش. همینطور خواب های غمگین آدمو گنگ میکنه، خسته میکنه و افسوس میخوره، و فریبت میده دردی که از اول هم برای تو نبوده.
اگر رویایید و من شمارو آزاد کردم.. دیگه برنگردید
زیر بارون توی راه مدرسه شاد خیس میشدم که در رویا دیدم تو همراه من اون راه رو خواهی آمد، آه چه خوش خیال بودم. رویا فریبم داد!
تمام روز کنج خونه ساکت، که چرا رفتی و اون حرفا چه معنی میداد.. آه کابوس اسیرم کرد.
- ۹۳/۰۶/۰۹