سکوت
يكشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۴۹ ق.ظ
نمیدونم از کجا شروع شد این پاییز! از علایقم گذشتم به سادگی، از هر دلبستگی. شدم تصویر مات برده پشت پنجره، خیره به دور شدن آرزوها.
گرفتار توی حصار کلمات کوچکی درخاطرم هست، همون لغات تکراری. همون حروف به هم چسبیده و بی روح.
برای منی که نمیدونم به کی باید بگم دستام رو بگیر تا حرفامو بفهمی، منی که نمیدونم گله از کی به کجا ببرم. این قلعه آخر خطه. این قلعه آخرین برگه..
از درخت کاجی که دلش طاقت نداشت، یکی که سرمایی بود و پاییز رو تاب نیاورد.
خدایا امید رو از کاج ها نگیر! اون ها فقط یکبار میمیرن
- ۹۳/۰۸/۱۸