قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه
۰۲
خرداد


از عقایدم نمیتوانم بگذرم.

از تنهایی هم، انگار!

باران های کمی تو کویر و شنزار هایش میباره، سیلاب هایی گاهی که میبارن و میمونن و تن تشنه ی دشت با حرارتی بی مثال به آغوش میکشدشون.

شاید کویر تنها جایی باشد که چاهی حفر نشده باشه، برداشتی نشده از سفره های زیر زمینیش.

میدونم هوای پاکش بارانی ذلال به سرش میریزه و میدونم که زمینی پاک، اونارو تو خود میکشه.
من میدانم که چاه های کویری گواراترین آب ها رو تو خودش داره.

قطره قطره احساسات کودکانه، باید باور کنند برای همیشه تنها بودن رو.

در تلاش های بچه گانه نمیشود دل های سبزی که مفهوم صبر و سختی و تنهایی رو نمیفهمند رو به دست آورد. من آدم غمگینی نبودم، ساکت فقط شاید به خاطر هم صحبتی های زیادم با ساعت دیواری زبان آدم هارو به درستی ملتفت نمیشم، به خاطر خیال بافی های زیادم علاقه هام به دنیای عادی نرفته، علاقه مشترک شاید دلیل خوبی برای حرف ها بود. چه علاقه مشترکی گرفته ایم، منو و ذهن خیال پردازم که مدام در گوشم میخونه و در دلم جواب میشنوه.

امیدی نیست دیگه. من دل بسته به کویر، دل داده به رویا، هم صحبت تنهایی، به عشق عادت کردم و این عادت هر روز عاشقم کرد. بی دلیل و بی صاحب.

میروم جایی که بهتر صدای پای تورا بشنوم، جایی که بتوانم حس کنم نفس هایت را، در سایه ها به تصویر بکشم بودنت را، عاشق بشوم سیاهی خیالات خامم را.. میخواهم تو را به تصویر بکشم ای حجم سنگین تنهایی

۲۸
ارديبهشت

امروز من به رفتن خود فکر می‌کنم

امروز من به مرگ.. چرا داد می‌زنی؟!


امروز شاعرت به جنون فکر می‌کند

امروز.. من.. به.. چه؟!.. تو چه گفتی؟!.. تو با منی؟!


با من، تو، قهر می‌کنی و می‌روی؟!.. چرا؟!
دیوانه‌ام؟!.. عجب!.. چه دلیل مبرهنی!!


سیامک بهرام پرور


کویر دلم جای قدم های کسی را از یاد نمی‌برد، کویر دلم برای کسی جذابیت ندارد، از همه تان متنفرم.
کویر دلم مغرور و تنها.

۲۷
ارديبهشت
چشم ها بهانه های کوچک دوست داشتن.

۲۶
ارديبهشت

...


شده ام ابر که با گریه فرو بنشانم
آتش صاعقه ای را که خود افروخته ام!

۲۴
ارديبهشت

نخست دیر زمانی در او نگریستم
چندان که چون نظر از وی برگرفتم
همه چیز در پیرامون من به هییت او درآمده بود
آنگاه دانستم که
مرا دیگر از او گریزی نیست

۱۵
فروردين


تحمل مشکلات میتونه از یه کودک مردی بسازه، میتونه به پاهای آدم تحمل همراهی بده، توان رسوندن به مقاصدی که داره.
اما درد هارو نباید فراموش کرد، نباید نادیده گرفت، هر درد نشان آشکاری در وجود آدم هاست، که نشان میده مشکلی وجود داره که باید حل بشه.
میشه فراموش کرد، شبیه مرفین..
میشه از یاد برد، شبیه موزیک..
ذره ذره میشه پوسید، میشه شکست، با یه درد کوچک فراموش شده.
مشکلات رو باید تحمل کرد و راهی برای حل کردنشون پیدا کرد، اما درد..
اگر فراموش کنی درد رو حتی نمیدونی علت این شکست ها و این پوسیدن ها چی میتونه باشه.
تحمل مشکلات به پاهای من توان صبر کردن و مقاومت میده، اما تحمل درد ها فقط توانش رو کم میکنه.
۰۲
اسفند

The hero says his final goodbyes, and there are tears in my lover's eyes,

But it was just a film, make-believe, they all get up and go home,

And now you're asking me why love can wither away and die,

Well I know, I know that some things go, but some things never change,

Like the starlight, that is shining in your eyes,

Like the storm in a winter sky,

Like the moon on the tide,

Turning it again and again,

Like the way that I love you,

Some things never change,

Like the way that I love you,

Some things never change;

The road is long and it's hard, I don't imagine for a minute it's not,

But I'll keep my loving for you, right down to the end,

The fire is blazing bright, we could sit here and talk all night,

And though this wood must burn away, some things never change,

Like the starlight, that is shining in your eyes,

Like the storm in a winter sky,

Like the moon on the tide,

Turning it again and again,

Like the way that I love you,

Some things never change;

Like the way that I love you,

Some things never change...



۲۵
بهمن
شبیه هجوم رویاها زمانی که باید بلند بشی از خواب، موقع نماز؛ سخت اما لازمه سربه زیر بودن، زمانی که تو در کنارمی.

انتظارم از تو زیاد است، خودم میدانم.. اما گوش کن پچ پچ گنگ نسیمی که به شب میخواند. من هنوز بر معجزه ی عشق ایمان دارم. من هنوز معتقدم میشود از باد شنید. میتوان شور جوانی را پشت یک قطره ی باران حس کرد، با رقص سقوط برگها. انتظارم از تو زیاد است ولی.. من به عاشق شدن حس تو باور دارم!

+

...
۲۰
بهمن
توی قفسی از شرم و احتیاط، مدتی هست گرفتارن این کلمات بینوا.. تمام روز سر من شلوغ و سرگرم بازی های دنیامون، سر شب بغ کرده نگاهم میکنن، کلمات بینوا..
زندگی جریان داره اما! دوست دارم لالایی بخونم شبا برای خودم! گل مینا بخواب آروم که دیره.. دیگه بدجور داره گریم میگیره.. شاید هیچ وقت دیگه بارون نباره.. بخواب آروم که شب طاقت بیاره!
به یاد مادری جون که با لحجه ی شیرین برای من زمزمه میکرد.
نمیدونم خدا این همه احساس رو چرا به کسی داد که کسی رو نداره، توی سکوت گم میشه دنباله شان، کلمات بی نوا.
گل مینا بخواب آروم که شب شد
دل من از شکستن جون به لب شد
در خلاء نبود چشم های تو، غسل تعمید داده شدن در چشمان من دوباره، این کلمات بینوا.
۱۹
بهمن

من دیگه دیوونه نیستم...خوبِ خوبم نازنینم

دیگه رویایی ندارم...حتی خوابم نمی بینم

من دیگه دیوونه نیستم...یه کمی فقط شکستم

این روزا از بس که مُردم...یه کم از زندگی خستم

دیگه فهمیدم که شادی...هیچ زمانی ابدی نیست

تنهایی و غصه خوردن...خیلی هم حس بدی نیست

یاد گرفتم دیگه ماهو...با تو اشتباه نگیرم

از رو عادته که گاهی...گریه می کنم می میرم

می دونی بدون چشمات...یه کمی زندگی سخته

زیر بارِ بی پناهی...طاقت خستگی سخته

خوبم اما گاهی وقتا...یه جورایی بی قرارم

توی این دنیا به هیشکی...دیگه هیچ حسی ندارم

من دیگه دیوونه نیستم...دیگه دستاتو نمی خوام

این روزا خیلی شبیهِ...همه آدمای دنیام

آدمایی که یه عمره...گم شدن تو سایه ی هم

تنها دلخوشیم همینه...که دیگه دیوونه نیستم