خیلی فرقی نمیکند ساعت چند دقیقه به چند باشد وقتی صدای پیانو tiersen در گوشت مینوازد و دیگر افکار پر از دیگران در ذهنت نقش نبسته است.
بوی خاک آینه را برداشته و چهره ای که با بی میلی دنبال چشم های یک صورت میگردد
یک روح لذت گرا که هیچ چیز راضیش نکرده است و زمین بازی را نشانش میدهی اشاره چهارچوب محدودش میکند و دوباره گوشه ای بر زمین میافتد
ذهنی که وحشیانه چاقویش را روی قطعیات میکشد تا طرح شک را کنده کاری کند.
هیچ چیز فرقی نمیکند
حتی مرگ
این حس کشنده مرگ را هم میترساند
"گویند:چهرههای زیبا پژمرده و بدنهای ناز پرورده پوسیده شد، و بر اندام خود لباس کهنگی پوشانده ایم، و تنگی قبر ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از یکدیگر به ارث برده ایم، خانه های خاموش قبر بر ما فرو ریخته، و زیبایی های اندام ما را نابود، و نشانه های چهره های ما را دگرگون کرده است. اقامت ما در این خانه های وحشتزا طولانی است، نه از مشکلات رهایی یافته، و نه از تنگی قبر گشایشی فراهم شد.مردم اگر آنها را در اندیشه خود بیاورید، یا پرده ها کنار رود، مردگان را در حالتی می نگرید که حشرات گوشهایشان را خورده، چشمهایشان به جای سرمه پر از خاک گردیده، و زبانهایی که با سرعت و فصاحت سخن میگفتند پاره پاره شده، قلبها در سینه ها پس از بیداری به خاموشی گراییده، و در تمام اعضای بدن پوسیدگی تازهای آشکار شده، و آنها را زشت گردانیده، و راه آفت زدگی بر اجسادشان گشوده شده، همه تسلیم شده، نه دستی برای دفاع، و نه قلبی برای زاری دارند.و آنان را میبینی که دلهای خسته از اندوه، و چشمهای پر شده از خاشاک دارند، و حالات اندوهناک آنها دگرگونی ایجاد نمیشود و سختیهای آنان بر طرف نمیگردد. آه زمین چه اجساد عزیز و خوش سیمایی را که با غذاهای لذیذ و رنگین زندگی کردند، و در آغوش نعمتها پرورانده شدند به کام خویش فرو برد. آنان که میخواستند با شادی غم های را از دل بیرون کنند، و به هنگام مصیبت با سرگرمی ها، صفای عیش خود را برهم نزنند، دنیا به آنها و آنها به دنیا میخندیدند، و در سایه خوشگذرانی غفلت زا، بی خبر بودند که روزگار با خارهای مصیبت زا آنها را در هم کوبید و گذشت روزگار تواناییشان را گرفت، مرگ از نزدیک به آنها نظر دوخت، و غم و اندوهی که انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت، و غصّه های پنهانی که خیال آن را نمیکردند، در جانشان راه یافت، در حالی که با سلامتی انس داشتند انواع بیماریها در پیکرشان پدید آمد..."*
نهج البلاغه