قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

۳ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

۲۵
دی

پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را

گفتا سببی هست بگویم آن را

من چشم توام اگر نبینی چه عجب

من جان توام کسی نبیند جان را



#ابوسعید_ابوالخیر







۲۵
دی
یه ستاره آرزو کن برای دستای سردم!


از خودم خیلی دلخورم. یه زمانی خیلی تنها بودم، یه تنهایی که نه کسی رو میشناخت و نه کسی اون رو!
نمیدونم چی شد که باعث شد بخشی از خلوت خودم رو توی محیط هایی که جاش نبود بیارم.
حالا.. هنوزم تنهام! یه تنهایی که غرورش رو هم شکسته.
راز ها تا زمانی جذاب هستند که راز باشند.
از خودم دلخورم.
اذیتم میکنن خیلی از حرف ها.
اذیتم میکنن این آدم هایی که فکر میکنن من رو میشناسن.
دوست دارم خودم رو پس بگیرم از حس هایی که تنهایی رو توی آینه تکرار میکنن.
یه ستاره آرزو کن برای دستای سردم، برای من که شبیه آرزو های تو بودم، لحظه ای نوازشم کن! وقت گل شدن رسیده. هنوزم آغوش امنت بوی یاس و بوسه میده
۰۴
دی

می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین گوشه ی دنیا بشوی


ساده نگذشتم از این عشق، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو مبادا بشوی


آی…مثل خوره این فکر عذابم می داد
چوب من را بخوری ورد زبانها بشوی


من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم، کاش تو دریا بشوی


دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی


گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی


.

بعد از این مرگ نفس های مرا میشمرد

فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی