قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۷
شهریور

یادمه بچه تر که بودم مدتی بود که دوست داشتم با بقیه ارتباط برقرار کنم، و به نظرم خیلی هم موفق بودم. هم دروغ خوب میگفتم، هم دروغ های خودم رو باور میکردم، و هم میتونستم به هر شکل و شخصیتی خودم رو دربیارم. من میتونستم با مثبت ترین بچه ی مدرسه دوست باشم، و همون من میتونست شر ترین بچه ی مدرسه باشه، میتونم بگم با همه میتونستم ارتباط برقرار کنم.

نمیتونم بگم خیلی شاد بودم ولی، هم استرس زیادی داشتم، هم گاهی به تضاد میرسیدم، هم از جایی به بعد شخصیت خودم رو گم کردم. نمیدونستم کدوم از اون آدم هایی که بقیه میشناسن منم.

گرچه همون موقع هم خط قرمزهای خاص خودم رو داشتم ولی انقدری هیچ کدوم از ارتباط هام با هم کلاسی ها پیش نرفت که بخواد به خط قرمز های من حتی نزدیک بشه. و اصلا این محدوده های فرضی شاید همون جا ایجاد شد، انقدر دور بودم از خودم در مقابل دیگران هیچ کس رو نزدیک خونه نکردم، یه دیوار بزرگ کشیدم دور محیط خونه. مثلا سرویس رو خیلی دور تر سوار میشدم، حتی هیچ کس نمیدونست من کجا زندگی میکنم.

گاهی اتقاق های ساده ای میوفته، یه حس دوست داشتن پیدا میکنی به کسی که اونو از بقیه خاص میکنه. و چقدر حس شیرینیه، شبیه یه رنگ وسط دنیای سیاه سفید.

شاید سنگین تلاش خودم رو برای نزدیک شدن به کسی اون موقع انجام دادم، کارهایی که هیچ علاقه ای بهشون نداشتم و شاید به نظرم کارای کسل کننده و مسخره ای بیاد رو به خاطر علاقه اش انجام دادم، حتی بیشتر من اونارو با عشق انجام دادم، مثله دیدن و بازی کردن فوتبال، شبیه گوش دادن به موزیک و شناخت خواننده ها، شبیه یوونتوس..

خواستم بگم نیروی عجیبی هست. زمانی که کسی تو رو دوست داشته باشه. زمانی که حس کنی کسی خودت رو دوست داشته باشه. آروم آرم بیاد و اون چهره هارو کنار بزنه، فکر کنی کم کم میشه استرس رو کم کرد و از لای دروغ ها بیرون اومد، میشه خودت باشی و خودت هم موجود دوست داشتنی میتونه باشه، به شخصیت آدم جزئت بروز میده، و به اون قدرت میده که بتونه خودشو نشون بده و شکل بگیره. وقتی کسی آدم رو دوست داره نیازی به چیزی نیست!

تو مدیونی به که کسی که دوستت داشته.

ولی تو یه موجود قوی و مقاومی توی دنیای سیاه و سفید گاهی، که قبلا دیدی رنگش رو.

۰۶
شهریور

به حرف های آدم ها عادت کردم، میدونی؛ آدم به حرف های شیرین عادت نمیکنه.

وقتی با بقیه کمی فرق داشته باشی مهم نیست که خوبه یا بد، تو محکومی که بشنوی از مردم حرف هایی که تبدیل به عادت میشه.

به آدم ها شکل میده عادت کردن. یا خوب، یا بد. همین که حرف های دیگران برات مهم نباشه هم یه جور شکل گرفتنه، و اینکه آدم هارو از خودت دور کنی خیلی شبیه به یه انتخاب خود خواسته نیست!

عادت یه سلاحه دفاعیه در مقابل سختی ها، در مقابل درد ها در مقابل اینکه چقدر آدم ها متنفرن از اینکه شبیه به هم باشن و این تنفر رو با لذت تمسخر آدم های متفاوت پوشش میدن.

دوباره باید عادت کنم، به این میله های آهنی که فشار میارن به دندون هام، که شکل بگیره، که بشه شبیه بقیه دندون های معمولی. 

عادت دارم به عادت کردن، درد به درد، سختی به سختی، حرف به حرف.

۰۳
شهریور

خوب حرف میزنم و تحلیل میکنم یا واقعا آدم فعالی ام، نمیدونم خودم واقعا، شاید همین حرف زدن و همین فهمیدن هاست کار من، ولی واقعا حس میکنم یه دنیا راه روبه روی منه و من فقط نشسته ام.
علاقه هام..
موقعیت ها، تجربه ها و درسهای کاربردی زیادی هست و باید بهش برسم، و این همه کار منو قبل از حرکت خشک میکنه.
من فقط یه آدمه خوشبخته بی روحیه ام.
حتی حوصله تفریح هم ندارم. چون کار دارم! و هیچ کاری نمیکنم چون..
نمیدونم چرا!
بیا یه کاری کنیم، همه کاراتو بذار کنار..
خب کدوم رو دوست داری انجام بدی یا لازمه انجام بدی.
یدونه از ده تا کار رو این هفته انجام بده.
بهتر از اینه که هیچ کدوم رو انجام ندی، باشه؟
حالا چی خوشحالت میکنه؟ مثلا پیاده روی، مسافرت، شعر، خرید، چی؟
اونم بذار تو برنامه این هفته ات.
میدونی باید خودتو محدود کنی، باید محدود بشی! بازی ۲۰۴۸ که یادته! خودت راجبش نوشتی. خودت حلش کردی! محدود کن تا آروم شی تا منظم شی.
تا یکم هم یاد بگیری انجام بدی چیزهایی رو که بلدی.
میشنوم درد هاتو، بی حوصلگیتو، تنهاییتو.
فقط به آدما زمانی حسودی میکنی که همدیگه رو صمیمانه دوست دارن.
دلت میگیره زمانی که شعرهات مخاطب ندارن.
آروم باش و به این هفته فکر کن.
دوتا کار و تفریح مهم داری!

راستی، فکر کنم برای دیگران فقط خوب حرف میزنم، خودم حرفام تو گوشم نمیره