قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۵
تیر

پنجره بالای سرم، کنار تخت هر شب بعد از خاموش شدن چراغ ها باز میشه. دوست دارم پرده بیرون برای خودش جولون بده. صدای باد رو دوست دارم.
از زاویه ای که میخوابم باریکه ای از آسمونو دارم که هر شب یه تیکه از شب مهمونش میشه، گاهی چند تا ستاره، گاهی تیکه های ابر و اگه شانس بیارم بعضی شبا بریده های ماه..
نور میدون روبه رو مهمون ناخونده ی هر شب منه، و ماشینایی که دورش میگذرن آرامش سایه های اتاق رو بهم میزنه!
برعکس مادرم که وقتی در کمد باز باشه نمیتونه بخوابه من عادت دارم در همه کمد هام باز بمونه، تاریکی و خیال پردازی و تیزکردن گوشم رو دوست دارم،وقتی خودمو میترسونم همه چیز صدا میده.
دوست دارم انقدر رویا ببافم که خوابم ببره.
از این پنجره سهمی هم از خورشید دارم، زمانی که بیرمق میشه و رنگش نارنجی میاد و توی قاب پنجره ام جا میگیره و بین باریکه ی کوهی که برای منه خودشو گم و گور میکنه. من عاشق غرق شدنشم. کنار پنجره ام..
از این شهر سهم من فقط یه خیابونه، با یه میدون کوچیک، که هر شب میشه به جای ستاره ها که خیلی کمن ماشین های توشو شمرد، که به مناسبت های مختلف ماشین عروس هم قاتیش داره که اگه ماشینا رو ستاره بشماری، اونا ستاره ی دنباله دار حساب میشن و لابد وقتی میبینیشون باید یه آرزو بکنی. من آرزوی خاصی ندارم ولی، دیدن ستاره دنباله دارو دوست دارم!
در کمد رو میبندم و در پنجره رو، پرده ی بازیگوش و ذهن خیال باف رو جمع میکنم. از این شهر سهم من همین پنجره. از این دنیا سهم من فقط رویاست.