قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۵
آبان



تو فکر چی هستی؟

چی توجیه میکنه قدم زدنت رو زیر بارون؟
هی پسر! دغدغه ات چیه!؟
زیر بارون خیس شدی!
.
خیسی خوبه، توی فکرم غرقم! میدونی، یه سری هستن که سیگار دود میکنن ولی من از تو میسوزم، بخار دهانم رو نگاه کن!
اون پسر کوچولوی افسرده ی بی آرزو، هدف های خوشگلی برای خودش ساخته.
زیر بارون گریه نمیکنم، دونه های بارون، امید خداست که روی شاخه های نازک همت من میریزه، به این دنیا نیومدیم که بی ثمر از دنیا بریم.

۱۴
آبان

خونه ی ماقبلا، خونه ی خیلیا بود.
گنجشک های تن خسته، پروانه های آواره، لاک پشت هایی که نمیدونم از کجا راهی شده بودن، یاکریم ها با لحن آهنگین، گاهی بلبل و گاهی طوطی و هزار موجودی که همخونه ی ما بودن.
موضوع از خودخواهی ما شروع شد که سهم بیشتر از خونه میخواستیم. حتی گل هارو کردیم تو گلدونو بردیم پشت پنجره تا وا بمونه دهان حیرت پروانه ها و زنبور ها.
آب رو توی لوله کردیم تا ویلونه کوچه بشن تموم پرنده ها، که لاک پشتا خشک بشه پاشون تو مبدا.
دنبال یه خونه ام با دوتا اطاق، یکی برای تنهایی خودم و یکی برای خراب کردن به نیت مهمون هام