قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

۴ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۹
آذر

این تصویر رو در سایز بزرگ بگیرید و نگاه کنید، هر چقدر که حوصله تون کشید.

بعد برگردید و این شعر رو بخونید، و کمی اشک بریزید برای پسر بچه ای که ساعت ها نشسته بود سر مزار عزیزانش و غروب رو تماشا میکرد و آرزو هاش رو درون سیاه چاله میسوزوند، شبیه عکس هاش، شبیه خاطره هاش، به یاد دل مهربونش، به خاطر گل بی پناهش در مسیر باد..

فقط کمی بنشین و گریه کن کنارش، که به هیچ منطقی سازگار نیست احساسش.


اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم

سعادتی ست تو را داشتن که من دارم!

کنار من بِنِشین و بگو چه چاره کنم؟

برای غربت تلخــی که در وطن دارم؟

بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری

برای این همه زخمـــی کـه در بدن دارم؟

مرا بــه خود بفشار و ببین بــه جای بدن

چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟

به رغم دیدن آرامش تو کم نشده

ارادتــی کــه به آرامش کفن دارم

مرا که وقت غروبم رسیده بدرقه کن

اگرچه با تو امیدی به سر زدن دارم!!


۱۹
آذر
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • David_AI
۱۹
آذر

چه میشه کرد با یه ماشین قدیمی که چند سالی با هم سفر کردید، چه میشه کرد با گوشی موبایلی که عمر مفیدش گذشته باشه، فکر میکردم زمان همه چیزی رو درست میکنه، اما ذات بعضی چیز ها تغییر نمیکنه، نمیشه ماشینی رو که دیگه راه نمیره رو سوار شد، و یه گوشی که میکروفنش کار نمیکنه رو دنبال خود کشید. فکر میکردم به ابزارم جون بدم، اما منم گوشیم رو عوض میکنم و ماشینم رو میفروشم، پس هر چیزی که کار کرد خودش رو از دست بده دچار وضعیتی این چنینی میشه، اگر هنوز بهش نگاه میکنید بهش لطف کردید، و اگر هنوز تلاش میکنه که کار کنه یعنی داره زجر میکشه، اسمش کار نیست. اسمش دست و پا زدنه.

یه پیکان قراضه س ولی توی رؤیاش هنوزم جوونه.
خیالش می تونه بازم توی جاده یه کله برونه.
خیالش هنوزم موتور مونده باقی تو صندوقِ سینه.
یه پیکان قراضه کنارِ اتوبان داره خواب می بینه...


۰۸
آذر

چطوری میشه آدم هارو رنجوند..

تو فکر میرم.

یه فکر عمیق، یه بهت عجیب!
میدونی وقتی انتظارش رو نداری یهو قلبت میگیره. یه ترمز بزرگ میکنه و مغزت همه چیز رو مرور میکنه؛ ساختار شبکه های مجازی بر روی روابط انسانی نیست. بیا منطقی نگاه کنیم بهش، تو نمیتونی حرفی نزنی ولی باشی. سکوت در این دنیای خیالی شبیه به یه مرگه، و آدم های کم حرف شبیه روح های سرگردون میمونن، اگه کسی رو درک کنی تا زمانی که نگی میفهممت این حس تو منتقل نمیشه، و تا زمانی که نگی من که منظوری نداشتم از چشمات نمیشه خوند، ساختار شبکه های مجازی بر پایه ی شکستن قلب هاست و تنها ساختار شکن هایی که دراون یافت میشن یا ارواحی سرگردون هستن و یا جسم هایی بی روح.

بیا و آروم باش پوریا! همه چیز منطقیه، به قلبت بگو بتپه و به احساست بگو اینجا حضورش رو کسی خریدار نیست. بهش بگو طبیعیه شکستن، رنجیدن، میدونم که کم طاقته، وقتی آدم های زیادی دور هم جمع میشن ولی سایز احساس شون در حد جند تا کوچه و دیوار و خونه ست، به هر کس به قدر یه شکلک محبت میرسه و برای هر دلی به اندازه ی چند ثانیه شناخت..

- تو خودت نرو.. آروم باش! باور کن تقصیر تو نیست!

- آخه اگه منم نرنجم یعنی قبول کردم شکست رو، قبول کردم زنجیره ی شکستن قلب هارو، بی تفاوتی به آدم هارو!

زمان، زمان، زمان... برای دیدن هزار چیز زیبا زمان گذاشتم، کنار جوونه های بوته های دانشگاه نشستم و رشدشون رو دیدم، من هر روز برای گلی خاصی قصه گفتم، از شاخه های نورسش دلم غنج رفته، من برای شکوفه های گلش لحظه شماری کردم و برای افتادن برگی که نورس بودنش رو دیدم دلم گرفته، از من انتظار رنجوندن افرادی که میشناسم رو نداشته باش! آدم هایی که به خاطر خوبی شون کنارشون نشستم و بهشون فکر کردم.

نمیخوام فکر کنم که چرا هیچ کس کنار من ننشست و سعی نکرد من رو بشناسه، چرا جواب همه ی وقت هایی که گذاشتم فراموش شدن بود. چه اهمیت داره نبودن من؟ شبیه کلاغ سیاه چه تلاش بی هوده ای برای در دل دیگران بودن کردم، کلاغ ها سیاه هستن هرچقدر هم که به خاطر آرامش تو صداشون در نیاد، یه کلاغ سیاه ذاتا مزاحمه و اگه اصلا نباشه در بهترین حالت اینه که مزاحم نیست.

شبیه من که دلم عاشق همه ست، شبیه من که نبودم بهترین هدیه برای همه ست. شبیه من که دلم عاشق دوست داشتن بود، شبیه من که چشام لایق باریدن بود، برای برگ های پیر، برای روباه کنار اتوبان، برای غصه های هر روز شما، من دلم رو وقف عامیش کردم که کسی را نشکند.