قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

۸ مطلب در بهمن ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۵
بهمن
شبیه هجوم رویاها زمانی که باید بلند بشی از خواب، موقع نماز؛ سخت اما لازمه سربه زیر بودن، زمانی که تو در کنارمی.

انتظارم از تو زیاد است، خودم میدانم.. اما گوش کن پچ پچ گنگ نسیمی که به شب میخواند. من هنوز بر معجزه ی عشق ایمان دارم. من هنوز معتقدم میشود از باد شنید. میتوان شور جوانی را پشت یک قطره ی باران حس کرد، با رقص سقوط برگها. انتظارم از تو زیاد است ولی.. من به عاشق شدن حس تو باور دارم!

+

...
۲۰
بهمن
توی قفسی از شرم و احتیاط، مدتی هست گرفتارن این کلمات بینوا.. تمام روز سر من شلوغ و سرگرم بازی های دنیامون، سر شب بغ کرده نگاهم میکنن، کلمات بینوا..
زندگی جریان داره اما! دوست دارم لالایی بخونم شبا برای خودم! گل مینا بخواب آروم که دیره.. دیگه بدجور داره گریم میگیره.. شاید هیچ وقت دیگه بارون نباره.. بخواب آروم که شب طاقت بیاره!
به یاد مادری جون که با لحجه ی شیرین برای من زمزمه میکرد.
نمیدونم خدا این همه احساس رو چرا به کسی داد که کسی رو نداره، توی سکوت گم میشه دنباله شان، کلمات بی نوا.
گل مینا بخواب آروم که شب شد
دل من از شکستن جون به لب شد
در خلاء نبود چشم های تو، غسل تعمید داده شدن در چشمان من دوباره، این کلمات بینوا.
۱۹
بهمن

من دیگه دیوونه نیستم...خوبِ خوبم نازنینم

دیگه رویایی ندارم...حتی خوابم نمی بینم

من دیگه دیوونه نیستم...یه کمی فقط شکستم

این روزا از بس که مُردم...یه کم از زندگی خستم

دیگه فهمیدم که شادی...هیچ زمانی ابدی نیست

تنهایی و غصه خوردن...خیلی هم حس بدی نیست

یاد گرفتم دیگه ماهو...با تو اشتباه نگیرم

از رو عادته که گاهی...گریه می کنم می میرم

می دونی بدون چشمات...یه کمی زندگی سخته

زیر بارِ بی پناهی...طاقت خستگی سخته

خوبم اما گاهی وقتا...یه جورایی بی قرارم

توی این دنیا به هیشکی...دیگه هیچ حسی ندارم

من دیگه دیوونه نیستم...دیگه دستاتو نمی خوام

این روزا خیلی شبیهِ...همه آدمای دنیام

آدمایی که یه عمره...گم شدن تو سایه ی هم

تنها دلخوشیم همینه...که دیگه دیوونه نیستم
۱۸
بهمن
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • David_AI
۱۴
بهمن
فضای عجیبی است، نمیدانم اولین بار حرف را چه کسی به کار برد و چرا، اما قبل از اون تنها راه ارتباط بدون شک نگاه بود و دست ها.. دست همدیگه رو میگرفتند و به هم نگاه میکردند و این نزدیک ترین زبان بود به قلب. حرف ها کدهایی از احساسات درک شده است. احساساتی که در هر فرد به شکل خاص خودش معنی میدهد.
وقتی چشم، دست و لحن رو از این کدها گرفتند، شده ایم ماشین تایپی که میشه فراموشش کرد، میشه حرف هاشو باور نکرد، و میشه اون رو شکست! میشه دلها رو از راه دور شکست. دلهای دور، آدم هایی هستند شبیه ما..
این حرف های بی روح رو میشه روی چهره ی هرکسی گذاشت.
۱۳
بهمن

گاه آرزو می‌کنم زورقی باشم برای تو


تا بدان جا برمت که می‌خواهی


زورقی توانا


به تحمل باری که بر دوش داری


زورقی که هیچگاه واژگون نشود


به هر اندازه که ناآرام باشی


یا متلاطم باشد


دریائی که در آن می‌رانی ...



من دلی دارم که هر وقت نگاهش میکنم میگیره، شبیه رو گرفتن دخترکی از شرم..

فکرش رو کردی توی تنهایی وقتی دل آدم میگیره چیکار میکنه؟ بذار کار هایی که بلندم رو ادامه بدم، مهمون امشب این کافه، تو که نیستی بد عادت شدن دلم رو، اگه امشب آرومش کنی وقتی نباشی بهونتو میگیره دیگه با حرفای صدمن یه غاز من خوابش نمیره، با وعده وعید آروم نمیشه! بذار به عادت خودش سر کنه، معمولا وقتی دلم میگیره انقدر محلش نمیذارم که بمیره، شاید هم خودش رو به مردن میزنه و دفعه بعدی که دوباره چش تو چش میشیم جون میگیره و باز میگیره و باز میمیره و میگیره و...

دل هیشکی مثه من غربت اینجا رو نداره

دیگه حرفای علاقه همه مردن تو دلم

مثه گنجشکای بی لونه و بی جای محله 

دیگه هیج جا تو درختا جای من نیست که برم




ساعت بی خوابی: 24 ساعت
4:23

۱۲
بهمن

«همه را دوست میتوانستم داشت، اما نه چندان که به کار آید.»

۰۱
بهمن
برای ایستادن دو عصا زیر کتف های من.
عصایی که قدم زده راه های درازی برای تو..
و عصایی که با تو قدم زدن را دوست دارد، آرزوی با تو بودن را..

تکیه زده بر خاطره و آرزو، منِ ایستاده در مسیر باد، که گذشته را کمرنگ میکند و آینده را از من میگیرد.