قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

مرگ

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۱۳ ق.ظ

خیلی فرقی نمیکند ساعت چند دقیقه به چند باشد وقتی صدای پیانو tiersen در گوشت مینوازد و دیگر  افکار پر از دیگران در ذهنت نقش نبسته است.

بوی خاک آینه را برداشته و چهره ای که با بی میلی دنبال چشم های یک صورت میگردد

یک روح لذت گرا که هیچ چیز راضیش نکرده است و زمین بازی را نشانش میدهی اشاره چهارچوب محدودش میکند و دوباره گوشه ای بر زمین میافتد

ذهنی که وحشیانه چاقویش را روی قطعیات میکشد تا طرح شک را کنده کاری کند.

هیچ چیز فرقی نمیکند

حتی مرگ

این حس کشنده مرگ را هم میترساند

"گویند:چهره‏های زیبا پژمرده و بدن‏های ناز پرورده پوسیده شد، و بر اندام خود لباس کهنگی پوشانده‏ ایم، و تنگی قبر ما را در فشار گرفته، وحشت و ترس را از یکدیگر به ارث برده‏ ایم، خانه‏ های خاموش قبر بر ما فرو ریخته، و زیبایی‏ های اندام ما را نابود، و نشانه‏ های چهره‏ های ما را دگرگون کرده است. اقامت ما در این خانه ‏های وحشت‏زا طولانی است، نه از مشکلات رهایی یافته، و نه از تنگی قبر گشایشی فراهم شد.مردم اگر آنها را در اندیشه خود بیاورید، یا پرده‏ ها کنار رود، مردگان را در حالتی می‏ نگرید که حشرات گوش‏هایشان را خورده، چشم‏هایشان به جای سرمه پر از خاک گردیده، و زبان‏هایی که با سرعت و فصاحت سخن می‏گفتند پاره پاره شده، قلب‏ها در سینه‏ ها پس از بیداری به خاموشی گراییده، و در تمام اعضای بدن پوسیدگی تازه‏ای آشکار شده، و آنها را زشت گردانیده، و راه آفت زدگی بر اجسادشان گشوده شده، همه تسلیم شده، نه دستی برای دفاع، و نه قلبی برای زاری دارند.و آنان را می‏بینی که دل‏های خسته از اندوه، و چشم‏های پر شده از خاشاک دارند، و حالات اندوهناک آنها دگرگونی ایجاد نمی‏شود و سختی‏های آنان بر طرف نمی‏گردد. آه زمین چه اجساد عزیز و خوش سیمایی را که با غذاهای لذیذ و رنگین زندگی کردند، و در آغوش نعمت‏ها پرورانده شدند به کام خویش فرو برد. آنان که می‏خواستند با شادی غم‏ های را از دل بیرون کنند، و به هنگام مصیبت با سرگرمی‏ ها، صفای عیش خود را برهم نزنند، دنیا به آنها و آنها به دنیا می‏خندیدند، و در سایه خوشگذرانی غفلت زا، بی خبر بودند که روزگار با خارهای مصیبت زا آنها را در هم کوبید و گذشت روزگار توانایی‏شان را گرفت، مرگ از نزدیک به آنها نظر دوخت، و غم و اندوهی که انتظارش را نداشتند آنان را فرا گرفت، و غصّه‏ های پنهانی که خیال آن را نمی‏کردند، در جانشان راه یافت، در حالی که با سلامتی انس داشتند انواع بیماری‏ها در پیکرشان پدید آمد..."*

نهج البلاغه

  • InL

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی