قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

بازگشت

دوشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۳۵ ب.ظ

بگذار بگذرد همه چیز آنچنان که هست

دنیا همین که بوده و دنیا همان که هست


خواب دو جفت بال و پر سبز دیده ام

پا هایمان شکسته ولی، آسمان که هست


این دهه ی پر هیجان از زندگی من هم گذشت، نمایشگاه کتاب و شور شوق کنار دیگران بودن. یه فرصت برای کشف قسمت هایی از وجود خودم که تا حالا اثری ازش در زندگیم ندیده بودم. فرصت همان چیزی بوده که بهش نیاز داشتم، همیشه! فهمیدم که شرایطی هست که توی اون من میتونم با دیگران ارتباط داشته باشم. ارتباطی که منو شاد میکنه و لحظه هارو زیبا و خاطره انگیز. نحوه انتخاب ها هم قشنگ بود، توی این محیط آزمایشگاهی فهمیدم هر -بعد- از شخصیت من میتونه با یک قشری از مردم ارتباط برقرار کنه ولی همه ی اونها حتما یه خصوصیت مشترک دارن که من به دارندگان این خصوصیات در ذهنم کلمه ای را نسبت میدم: «آدم های خوب».


بودن در کنار فرشته های کوچولو لذت بخش ترین بخش نمایشگاه بود. شناخت آدمهای خوب بخش دومش. و کشف راز های وجود خودم بخش سوم.

مثلا اینکه من افراد معمولی که اسم منو حتی میشناسن یا ارتباطی با من دارند رو به افراد نام آشنا و معروف به شدت ترجیح میدم. مثلا وقتی رفتم انتشارات نقش و نگار برای دیدن خانوم نبیی بیشتر از خنده ی ایشون خوشحال شدم تا حضور امیرعلی.

نقاشی کردن صورت بچه های کوچولو یکی از قشنگ ترین کارهایی بود که همیشه دوست داشتم انجام بدم. و اینکه چقدر راحت میتونستم با کسانی که دوست داشتم ارتباظ برقرار کنم. با توجه به اینکه در این ارتباط ها صادقانه از وجود خودم مایه گذاشتم احساس خوشحالی میکنم. با اینکه همیشه در انتهای این رابطه ها بخشی از خودم رو جا میذارم.


این برهه از زندگی هم گذشت و من احساس میکنم به زمان برگشتم. لحظه به لحظه کنار آدم ها. اما دوست دارم تنها بمونم هنوز وقتی توی دانشگاهم، دوست دارم تنهایی سفر برم از خونه تا دانشگاه، فکر کردن رو دوست دارم، آرامش رو، و اینکه نیازی به کسی نداشته باشم. دوست دارم به آینده فکر کنم. دوست دارم زندگیی رو که دارم، از همه آدمای خوبی که دیدم ممنونم، از اینکه بخشی از وجودم رو پیش آنها گذاشتم، از این ریشه هایی که در بینشون پیدا کردم.

من دلی دارم که هرجا میبرم گم میکنم

تا خودم را قاطی احساس مردم میکنم



با تشکر از خانواده انتشارات: نحل، مهاجر، نقش و نگار، محراب قلم، پیدایش، نغمه نواندیش و..

خوشحالم از بودن کنار آدمای گلی مثل حسین و امیر و علی و محمد؛ آقای سجادی و دیگران که کاری کردند این نمایشگاه یکی از خاطرات شیرین ما بشود.

با تشکر از خانواده محترم رجبی. :)

نباید محو گذشته شد، باید به آینده فکر کرد. از همه ممنون به خاطر درسایی که به من یاد دادند.

  • David_AI

نظرات  (۱)

  • خانواده محترم رجبی. :)
  • "بی خیال گرانترین عطر ها آدم باید بوی معرفت بدهد"
    دنبال کسی بودم که این جمله را سنجاق کنم به وجودش
    دنبال آدمی بودم که نفسش بوی دوستی بدهد
    سرش پر باشد از هوای دلتنگی
    دنبال آدمی از جنس تو ...
    تک تک لحظه های همدستیمان علیه حسین
    عصبانیتمان از همکاران غیور فریاد کِش همسایه...
    خنده ها خاطرات و تک تک لحظه هایی که از هم آموختیم
    یادگاری شد ماندنی در دلهامان که امید به تکرارشان حالا حالا ها باماست....
    سپاسگزارهمه لحظه ای خوب با هم بودنمان هستم......



    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی