قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

بچه گربه

شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۸:۵۰ ب.ظ


وقتی میخوام شروع کنم به حرف زدن راجب یه موضوع دنبال آغازش میگردم، اگه آغازی داشت یه شروع خوب واسه حرفام دارم. ولی گاهی میشه که دنبال سرآغاز گشتن بیشتر طول میکشه، وقتایی که یه لحظه پام سر میخوره تو خودم، انگار دستم میخوره به کلاف بافتنی و گربه خیالم میره دنباله بازیگوشی خودش. من میمونم ساکت و بی حواس.

شروع نمیشه خیلی از حرفام.

مادر بزرگ..
جز کسایی که میگردم دنبال اولین لحظه دیدنش یا حداقل اولین خاطره ذهنم پیش خودم نیست دیگه.
مثل همین الانی که خیالم رفته به صبحی که از خواب بیدار شدم از روزی گنگ از ماهی گم شده توی سالی که تقویم ها برام تعریفی نداشته. و مادر بزرگی که تنها توی خونه چایی برام آماده کرده و نشسته منتظرم تو بالکن حیاطی که سایه درخت گردو چقدر دلچسب کرده سایه ی اون رو و فاصله ای که از تخمه های آفتاب گردون داری به قدر دراز کردن دستای مادر بزرگه که برسه به گل و اون تخمه های نرم و شیرین رو برام بچینه. مادر بزرگی که توی کمدش تمام آرزو هام برآورده میشد. از تمام خاطرات گم شده مونده یه به اندازه ی یک صبح تا شب که مثله زیر انداز چهل تیکه ی مادر بزرگ درست شده از هزارتا خاطره ی شیرین که محدوده مکانی یکسانی داره ولی خلاصه شده ی شش سال کودکی من رو توی خودش جا داده.

مادر بزرگ! اولین خاطره تو یادم نیست. ولی میشه یه روز از زندگیم رو به نامت بزنم و هر چیز یاد دارم رو باهم بگذرونیم. از صبحانه کنار گنجشک ها تا شب کنار شبپره ها توی همون بالکنی که فاصله تا خوشبختی فقط به اندازه ی دراز کردن دستای تو بود.

مادر بزرگ..

  • David_AI

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی