عروسک کنار پنجره نشسته بود و آواز میخوند، پاهاشو از کنار پنجره تاب میداد و توی دنیای خودش سیر میکرد. تا اینکه صداشو شنیدم و یک لحظه ماتم برد از دنیای عروسکی که عمری همبازیم بود..
عروسکم اما تاب نیاورد و از پنجره افتاد تا عروسک بماند.