به هزار بهانه
کو آشنای شبهای من کو، دیروز من کو، فردای من کو، شهزاده ی من رویای من کو، کو هم قبیله، لیلای من کو؟
وقتی نوشتم عاشق ترینم. گفتی نمیخوام تورو ببینم، وقتی که گفتم یه بیقرارم، با خنده گفتی دوست ندارم.
رو بغض ابرا نامه نوشتم، قلبمو مهر نامه گذاشتم. با تو میگیره ترانه هام جون! وقتی نباشی، میمیره مجنون!
چند روزه بارون داره میباره، بوی شکستن برام میاره، میگه غزل پوش تورو نمیخواد. لیلای خوابت، دیگه نمیاد!
کو آشنای شب های من کو! وقتی نباشی فردای من کو؟! شهزاده ی من رویای من کو، کو هم قبیله، لیلای من کو؟!
تقریبا هر شب غریبه ای به خوابم سرک میکشه. یه غریبه ی مهربون، یه غریبه ی غصه دار. دلداری میده و آرومم میکنه. و همین منو نگران میکنه. رویاهای شیرین منو یاد دنیای آشفته میندازه. صبح که میشه باید همش حقایق رو مرور کنم. دست میبرم روی متکا و میذارم روی سرم و آخرین لحظات خواب رو مرور میکنم، کم کم تصاویر از وضوحش کم میشه و نور واقعیت چشامو باز میکنه. به یه نقطه از سقف خیره میشم و جدا میکنم خیالاتم رو از واقعیتی که زندگی میکنم و دلم بی میلی ملموسی رو نشون میده، احساس میکنم نیازش رو، ولی..؛ خب چیکار کنم! خوابها رو که نمیشه زنده کرد، ولی آخه مگه وقتی خواب کسی رو میبینی روحت تو یه زمانی نامعلوم اونو یه جای ناشناس ملاقات نمیکنه! چطور انقدر تفاوت، آدم ها روی روحشون پا میذارن!؟ یه شب تو یه سالی از زندگیشون توی خواب همدیگرو میبینیم و احتمالا صبح در یادشون نخواهد بود و شاید دیده باشن، و متعجب از اینکه چقدر با واقعیت متفاوته! دستشونو میذارن زیر چونه و میگن، آدما روی احساسشون پا میذارن!؟
دلم تنگ ماجراهای خیالیست، فرصت های دوستانه که در خوابها همیشه به زیباترین شکل نقش میبنده، و در واقعیت با نگاهی ساده.. عبور میکنیم و زیر لب خواب هامون رو مرور میکنیم و با حسرت میگیم: آدم ها روی احساساتشون پا میذارن
- ۹۳/۰۶/۲۵