قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

گریه های آسمانی

سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۷:۳۲ ق.ظ

میدانم که مردم سرزمینم از آغاز یکتا پرست بودن، اما به چند چیز به قدری احترام میگذاشتند که آنها را در مقام الهه ای بالا میبرد. برای انها معابدی میساختند شاهانه.. و مردم در هر لحظه در فکرشان بود، و زندگی را با آنها گره خورده میدیدند، برای آمدنش پله پله بیشتر از صد منزل میساختن. و بلند ترین ساختمان هر ده مسکنش میدادند.


خیلی سال بعد ها بود که مردم الهه های جدیدی پیدا کردند، زمانی که خانه هاشان خالی شد، زمانی که از وطن خود رفتند، و ساکن خانه های بی جان و سنگی شدند. الهه های سابق فراموش شد، و احترامی دیگر نداشت. با آهن و فولاد رفتند زنجیر بستند به پاهای روشن اش. مثل اسیری از قلب وطن بیرون کشیدند. و مثل برده ای به ما فروختند. و ما چه ساده مثل برده ای به کار گرفتیم و شلاق زدیم، خریدیم و خود را مالکش خواندیم و شلاق زدیم.


آه، الهه ی نازنین، میراث اجدادی این سرزمین، خدای آبادی، من از نسل مردمان سنگی، هنوز هم یادم هست، پدرانم از کوه برای آمدند راه ساختند، جان دادند و دعا کردند که سلامت باشی، بزرگانم تو را مقدس خواندند و در معابد بی سقف جهان را در تو نظاره میکردند، و من امروز تورا در بند میبینم و زنجیر در دست.

تو ای پاک، خدای آبادی..


چه کسی تورا دید و عاشق نشد.. تو همان بارانی، پشت زنجیر های ما تو همان بارانی، قنات های پدرانم خشکید.. معبدت ویران شد، و دلم میگیرد با صدای خشن پمپ ها که تو را زنجیر بر دست از چشم سرزمینم میگیرند و پسرانی که فراموش شدند.. پسرانی گفتند، پدرم خانه ی مارا سوزاند..

  • David_AI

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی