قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

هذیون

يكشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۵ ق.ظ


پشت پنجره های اطاق من، هر چند دقیقه صدای هیاهوی ماشین های شاد. پشت هم با بوق های فالش..

از سرما خوشم نمیاد، هنوز نیومده سرما خوردم. پشت گرمای پیشونیم فکرها سردرگم به هم میلولن.

وبلاگ شاید برای کسی که اون رو مینویسه خوب باشه، ولی کسایی که میخونن، میخوام بگم کسی که همه مطالبش غم انگیزه و پر از درد نباید شمارو ناراحت کنه. زندگی انقدر که نوشته میشه تلخ نیست. یعنی شایدم باشه ولی به همون اندازه شاید هم بیشتر شادی در زندگی جاریه، و زندگی با این بالا پایین و موج های بلندش به مراتب جذاب تره.
فقط مشکلات و درد ها کمی عمومی تر و قابل درک تر از شادی هاست. و شاید هم شادی با دیگران تقسیم میشه و آدم میمونه و درد ها و تنهایی هاش و وبلاگ.

سر درد خیلی وقت بود نداشتم ولی باز سرما شروع شد و من!

از بچگی عاشق وسیله هایی که داشتم میشدم. سه چرخه سفیدم که تمام کوچه های پاییزی با درختای چنار و برگای زرد منو یاد اون میندازه و پرسه ها و بوی بارون. خودش داستان عاشقانه ای داره اون سه چرخه! بعد اسباب بازی هام که جونم بهشون وصل بود. کادوی تولد سه سالگیم اون هواپیما که به سقف اطاقم زدم و همینطور میچرخید تا خوابم ببره. وای شیر طلایی من؛ سلطان تمام اسباب بازی هام از نور گیر پاسیو همیشه به پسر عمو که پایین خونه ما بود نشون میدادم و شیر سفیدش رو که کوچیک تر بود مسخره میکردم و اونم یه روز دمش رو قیچی کرد..
کاپشنم که هیچوقت توش آب نمیرفت و من واسه همه این رو امتحان میکردم. تا اون دوچرخه ی افسانه ای که انگار از فضا اومده بود. اون دوچرخه زندگی من بود. اسم داشت و هویت. مشکی! منم شدم الکس.. ترمز دستی نداشت و هر وقت پدال رو میکشیدی عقب ترمز میکرد و هنوز هم یکی از شگفتی ها و سوال های زندگی من ترمز ها عجیب مشکیه. تنها همدم من توی شهر غربت بود تا یه عشق عجیب. کامپیوتر فوق العاده با اون دکمه پاور که شبیه توپ بولینگ بود و مانیتورش که اسپیکر هاش متصل بود به خودش و هنوز نمیدونم چطور آهنربای اسپیکر تاثیری توی مانیتور نداشت. عشق مرموز من با یه صدای عجیب روشن میشد، با یه شعر که تداعی سه حس عاشقانه من بود و هست،
وای اگه گندم پوست تنم بود. اون که با دستاش منو میکاشت پدرم بود. ریشمو تو خاک اگه میذاشت پدرم بود.

تیکه ای از آهنگ پدر سیاوش صحنه. که بابا میدونست به خاطر داییم چقدر دوسش دارم و گفته بود واسه آهنگ پیش فرض برام بذارنش. تولد هفت سالگی قشنگ من!

سال بعدش البته از پیشم رفت و من بی نهایت دلم میخواستش و خوابش رو میدیدم. و یادم هست خیلی کند شده بود زمانی که من راهنمایی بودم، و احساس میکردم برای اولین بار عاشق کسی شدم. و خودم باور نداشتم و وقتی رفتم و سیستم رو عوض کردم به خودم گفتم سرت خلوت شده بوده حوصلت سر رفته فکرش هستی. الان اوضاع معرکه میشه. دیگه خلاص شدی! اما دیر بود احساس میکنم. مثل سرنوشت نوکیا توی دنیای موبایل، دیگه واسه تغییر دیر بود

  • David_AI

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی