قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

استعمال تنهایی

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۶:۵۶ ب.ظ

 

 

 


ارزش یه دانشگاه به دارو درختشه، معرکست اینکه بیای وسط یه باغ توی کلاس رو به درختای چنار. از وسط یه دریا برگ خوش شکل و رنگارنگش.
وسط این همه زیبایی کلاس ریخته گری صنعتی دارم.

تخته رو پاک کرد و گفت حالا: نوبت خلاقیته. برید یه گشتی بزنید و هرچی میخواهید استعمال کنید بیاید برای ساعت ۱۰ کارگاه ریختگری.
هوا که چند روزی هست سرمایی تر شده بچه هارو تو سوله نگهداشت. فقط چند نفری با من اومدن که فقط تا دم در همراهیم کردن و به استعمال خودشون پرداختند.
بی نهایت زیباست درخت های گره خورده به هم و اون سبز خوشگل و رنگارنگ بالای سرم. تنهایی تا انتهای دانشگاه میبرم و آلبوم جدید محسن چاوشی رو برانداز میکنم که به نظرم کاملا نو و جدیده و همونیه که خود محسن دوسش داره، پر از گیتار برقی و شعر پر معنی و گاها گنگ حسین صفا که منو یاد فیلم اینسپشن می انداخت.

فقط تارهای خوشگل یه عنکبوت باعث شد چند دقیقه ای رو کنارش بشینم و برگشتم به کارگاه که احتمال میدادم با نفس اساتید و دانشجو ها حرارت کمی داخلش هست وگرنه برای من مثل فریزر بود.
استاد راهنما روی صحبتش اکثرا با دخترها بود و بین هر حرفش چشم غره ای بهشون میکرد.
نزدیک کوره ی ذوب آلمینیوم بعد از حرفاش من رو نگاه کرد که دیگه کامل میلرزید دندونام، گفت بذارید روشن کنم یکم گرم بشیم. تا لبه ی کوره جولو رفتم ولی تاثیری نداشت و بیشتر بوی گاز میداد تا گرمای آتیش رو. البته این واسه قبل از اون بود که بفهمم هنوز روشن نشده. درست زیر پاهام مثه جهنم آتیش یه گردباد درست کرد و بالا اومد. نمیدونم چرا وقتی دلم گرفته ست از هیچی نمیترسم. آخر خود استاد میاد و منو کنار میکشه. تو چته؟ یخ زدی موهات داره میسوزه!!

کلاس تموم میشه و من میمونم و باغ و یه دانشگاه خلوت. بهترین زمان واسه حرفه ی مورد علاقم. که همیشه دوست دارم یه دوربین گنده داشته باشم و یه کارت که وقتی عکس میگیرم فکر نکنن دیوونم. اما خب جاهای خلوت مثثه اینجا هم میشه مثه آدم و با حس عکس گرفت. چندتا که گرفتم میشینم رو زمین و یه عکس از اون برگا از نزدیک بگیرم. یه لحظه یه سایه رو پشت سرم حس کردم. انتظار داشتم قدم هایی که دقیقا میاد طرف من از حراست باشه که میخواد بگه واسه چی عکس میگیری! اما سرم رو که برگردونندم دیدم واقعا اوضاع خراب تر از یه یونیفرم بنفش حراسته و کسی که جلوم وایساده یه آشناست که احتمالا دوست داشتم هیچ وقت نبینمش.

سلام پوریا تو هم آز برق داری؟ کجایی اصلا ازت خبری نیست! درسو پاس کردی با پرژنگ؟

غیر از سلامی که همون اول کردم یه دقیقه ای هاج و واج نگاش کردم. اصلا انتظارشو نداشتم! آخه کسی رو که تو روز عادیه دانشگاه نمیبینی یهو تو این جای خلوت که احتمال میدادم حراستم سر نزنه چیکار میکنه! بهش گفتم چرا از راه اصلی نرفتی اینجا چیکار میکنی فکر کنم آز برق بعد از کلاسای شبکه باشه!
گفت حراست بهش اینوری آدرس داده.
با تنهاییت تنهات میذارم پوری.. 😊

مثه همیشه از زیبایی ها دوری میکنم. چشماش زیادی خوشگل تر از باور منه. صحنه قشنگ قدم زدنش با مانتو بنفش وسط برگ های زرد. حیف دستم بالا نیومد.

برگشت توی مسیر از دور دیدمش، احتمالا اشتباه رفته و داره برمیگرده. سریع راه کارگاه جوش و گرفتم و رفتم تو کلاسش. هنوز یکم حول کردم از دیدنش و حرفای استاد با اون لحن آروم برام جذابیت نداره. بعد از حضور و غیاب استاد که خیلی متین نشون میداد راجب مطالب بی ربطی صحبت میکرد که پیدا کردن دلیل حرفاش برام خیلی سخت شده. یکم دقیق تر میشم و صدای روون و احساس آرامشش بهم کمک میکنه بهتر باهاش ارتباط بگیرم.

نترس! تنها ترسی که باعث پیشرفتت میشه ترس از خداست.
یکم حرفاشو به خودم میگیرم. نترس، از چی میترسی بعد همین کلاس بهش زنگ بزن عذرخواهی کن هم واسه امتحان و کم محلی و هم واسه امروز.

با از دست دادن کنار بیا!
 یه لحظه نگاهش رو به من چرخید و این حرفش مثل تیر رفت وسط پیشونیم.

یک جایی از زمان گیر میکنید. وقتی فکرای گذشته برای شما خنده دار میشه یعنی شما دارید راهو درست میرید و پیشرفت میکنید.

از اینجا به بعد تمام حرف هایی که میزد احساس میکردم مخاطبی جز من نداره. همین جا دوست دارم اسم مطلب رو بکنم از سوی خدا به جای استعمال تنهایی. تا ببینم بعدا نظرم به چی بشه. کلاس تموم شد بدون رفتن پای دستگاه و بدون هیچ حرفی از درس. سرعت رفتن از کلاسم در حد سنجاقک البته یه نوع خستش. تنها که میشم از استاد تشکر میکنم تا مطمئن بشم واقعیه. و توی مسیر همه چیز رو مرور میکنم. و به خودم میگم غرورت رو بازیچه ی چیزی نکن. که چکیده ی تمام فکرهای طول راه شد همون...

  • David_AI

نظرات  (۳)

عکسای چنار و کوچه هاش تو اینستاگرام

فقط خواستم یادم بمونه.

توی مترو و اتوبوس و راه کلاس و خونه نوشتم پر از غلط و اشتباه و بلنده. شاید بعدا درستش کردم

اسمت چیه اینجا؟ راستی همیشه دوست داشتم بتونم اینجوری که تو می نویسی الان بنویسم ولی هیچ وقت این وسواس لعنتی بهم اجازه نداده اینطوری راحت و صمیمی بنویسم و یه چیزایی و ثبت کنم تا یادم بمونه.
پاسخ:

باز تو وسواست به جاست چون کلی تخصص داری تو نوشتن. من بیخودی انقدر حساس شده بودم نه میتونستم حرف خودم رو بزنم و نه متن ادبی بنویسم. ناشناس بودن تقریبا یکم دستم رو بازتر کرد و البته یه بازدید کننده خوب. که خیلی خودمونی مطالب رو تو این یه سال خوند.

دیوید توی فیلم هوش مصنوعی (Ai) شخصیت جذابی داشت برام.

اسم وبلاگ هم دوره گذار.. و قلعه عظیم هم باعث شده این نزدیک ترین جا به خودم خیلی بکر بمونه

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی