آرام
جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۳:۲۴ ب.ظ
روبه روی هم ایستاده بودن، چقدر شبیه به هم. دو جوان با موهای روشن هم قد و هم جسه، در رنگ چشم ها کمی تفاوت و طرز نگاه شاید.
چند باری که اولی نگاهش رو بالا انداخت متوجه نگاه خیره اش شد. بعد از فروکش کردن خجالت نگاهی عمیق انداخت به چشم های خوشرنگش و وقتی که سر روی میله های مترو گذاشت و به فکر رفت چند دقیقه ای گذشته بود. راه طولانی مجال داد که بپرسد: زیبایی چیست؟! احساس کرد که آماده پاسخ بوده و سریع گفت: صدای مهربانی داری. صدای تو زیباست.. مهربانی زیباست. پرسید: اجازه هست؟! زیپ کیفتون باز مونده میشه ببندم؟! دست از میله ها برداشت و زیپش را بست و آرام و جوری که در شلوغی مخاطبش گم شد گفت: ممنون.
به ساعت سفید و بزرگش که تا نوک بینی آورده بود دستی کشید و عصا کشان رفت.
- ۹۳/۰۸/۰۹