قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

قلعه ای عظیم

قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلمه ی کوچک دوستی است.

پیام های کوتاه

خیال پرداز

دوشنبه, ۱ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۳۹ ب.ظ

قرار بعد سه سال تورو ببینم، یه فرصت کوتاه برای با تو بودن. تصویر های خاک گرفته از تورو مرور میکنم، صدای مغرورت رو کنار نگاه های سنگین. رفتار های کوچک خودم رو، نگاه های کوتاه، حرف هایی که بلند بلند گفتم تا شاید برسه به گوشت. به سنگینی خودمون نگاه میکنم که هیچ وقت قرار نیست انگار به هم برسن. مثه آهن های ریل که با این وضعیتی که پیش میرن هیچ کدوم کوتاه نمیان و به هم نمیرسن.

برای اینکه نشکنه غرورم از تو فاصله گرفتم به قدر سه سال، به حدی که صدات و نگاهت برام شبیه یه رویایی بشه که فراموش کردم و گاهی توی چهره آدم های دیگه سرک میکشه. نمیتونم بخوابم، صدای آهنگ رو تا حدی زیاد میکنم که هیچ صدایی نشنوم، یه آهنگ بی خاطره و غریب، اما فکر ها پشت این ملودی ها جولون میده و انگار هر کاری میکنم یک گام بالا تر آواز دلتنگی سر داده. خوابم نمیبره از اینکه فردا باید تورو ببینم، امید میدم به خودم که تو اونی نیستی که دل من رو خواهد برد، امید میدم که وقتی صداتو میشنوم هنوزم همونی باشم که قبلا بودم. امیدوارم تو همونی نباشی که دل من الان انقدر بی تابش هست.

هزار تصویر میسازم و چندین سناریو رو هی مرور میکنم. توی هیچ کدوم تو با من نمیمونی، هر دفعه آخر داستان میرسه و تو میری و منه بیخواب رو به اول داستان بر میگردونی.. ساعت پنج میشه و لباسم رو تن میکنم و کوله رو میندازم روی دوشم، و تو تاریکی راهم رو میکشم و میرم سمت پونک، ترجیه میدم قدم بزنم تا توی افکار بی سر انجام درد بکشم، ساعت 5 صبح یه شور با نمکی در جریانه هر چند دقیقه یه دری باز میشه و راننده ای خواب آلو ماشینشو بیرون میکشه، اما تنها کسی که پیاده تو خیابون قدم میکشه منم. ساعت 6:30 قراره ببینمت، من از شور ساعت 6 میرسم اما تو هنوز هم خودتی و ساعت 7 میای..

سلام..

میشناسم شمارو؛ آیدا..

چشمای تیره ی گرد شده پرسید از کجا..!

بچه ها بهش میگن سه سال پیش هم دانشگاهی ما بوده دیگه چطور یادت نیست!؟

خوش بختم، ببخشید دیر شد دیگه.

کسی گفت اشکالی نداره قتی پول تاکسی هارو تو حساب کردی بی حساب میشیم

خنده ای کرد و گفت اگه با پول تاکسی جبران بشه که خیلی خوبه!

5 نفریم و معلومه کاملا من که غریبه ترم باید جدا و با ماشین دیگه بیام.

توی ماشین تنها فکر میکنم به اتفاقاتی که تا الان افتاده، که اتفاقاتی که قراره بیافته، به صدایی که متاسفانه تغییری نکرده. به مسئولیتی که بر دلم دارم. به این سال ها، به آیدا..



ادامه..( اگر داستانش جالب بود لطفا بگید تا ادامش بدم)

  • David_AI

نظرات  (۲)

داستان بود، ولی استقبال کم بود بی انگیزه شدم جمع شد.
بی انگیزه نشید
پاسخ:

اشکالی نداره.

چشم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی